زندگي در قانون محبت
شهراد شاهرخي طهراني
سخن در باب قانون است، اما چه قانوني؟! قانون زيباشناسي و محبت است، قانوني كه انسانها را به ارزشهاي حقيقي خود وصل ميكند، اين قانون به آدميان ميآموزد كه زندگي بر پايه مهر و صداقت است كه به ضمير بشر نور معرفت بخشيده و به جامعه كردار نيك را هديه ميدهد. زماني كه انسانها از پوسته آلايشهاي دروني خويش بيرون آيند و تفرجي در بوستان انسانشناسي و عرفانشناسي كنند خود را در پيشگاه حقيقتي ميبينند كه در معني به آفرينشهاي انساني دست ميزنند، در واقع اين حقيقت، معنويتي است كه انسان در اثر رسيدن به فطرت پاك و خداجويي است كه به دست ميآورد. در حقيقت همه ما انسانها نيازمند اين شناخت از معنويت و انسانشناسي هستيم تا به مغز و مركز هستي عشق دست پيدا كنيم و بتوانيم قانون محبت را در جامعهاي عاشق عرضه كنيم. جامعهاي كه نيازمند اين واقعيت است تا افراد آن مجموعه دستي بر توجه يكديگر زده و هر چه خوبي است در آن به اجرا درآورند. حال سوال اين است كه چگونه ميتوان اين خوبي و نيكي را در ريشه جامعه نهادينه كرد و بشر شاهد زيباييهاي معنوي و دوستي در آن جامعه و اجتماع باشد. ابتدا بايستي اتحاد و دوستي بر پايه صداقت و محبت در جامعه بنيانگذاري شود، يعني مردم يكديگر را اعضاي همديگر كه در آفرينش ز يك گوهرند، دانسته و با ديده دلسوزي و انسان بودن به يكديگر نگاه كنند و سپس به ديده مروت و انصاف با يكديگر برخورد كنند تا نفسمان تربيت شده و در خدمت يكديگر با كوچكي و لطف بكوشيم تا اتحاد بشري در جامعه انساني شكل بگيرد و آفريدگار مهر و خوبي در جامعه باشيم. وقتي كه محبت در جامعه ريشه دواند افراد آن جامعه خود را پيدا كرده و نيز مشكلات يكديگر را خواهند يافت و اين يافتن يكديگر باعث ميشود كه انسانها به امداد هم شتافته و در مقابل هر بدي و ظلم بايستند و پاي كينه و ستم را بشكنند و از پوسته نفرت رهايي يافته و دست به همياري يكديگر و اتفاق عشق بزنند .
آري، اين اتفاق و همدلي سبب ميشود كه آدمي پاي در مسير معنوي و انسانشناسي بگذارد و با همت مهر و ايجاد توافق و تفاهم، انسانها يكديگر را دريافته و دست به ايجاد قانوني بزنند كه هيچ فتنهاي نتواند آن نظم مشترك و قانون را بر هم بزند و آن «نظم و قانون محبت است.» آري اين محبت است كه در جامعه زيبايي و تعادل ميآفريند و انصاف را حكمفرما كرده و عدالت را برقرار و حقيقت معنوي را به زيبايي تمام به نمايش ميگذارد.
«قانون محبت» به انسان ميآموزد كه انديشه بر پايه خداخواهي و وجدان و فطرت پاك ميگردد و ريشه درخت زندگاني در جامعه براساس دوستي و محبت آب ميخورد و اين واقعيت به ثمر نمينشيند مگر با همت افراد جامعه و اتحاد و دوستي بين يكديگر. اگر محبت نباشد ريشههاي زندگي در جامعه خشك شده و آن اجتماع دچار آفت و خرابي شده و فطرت انسانها همچنان در خواب و غفلت بهسر ميبرد و درخت زندگيشان محصول نميدهد، لذا بايستي همواره كوشيد تا همدلي و عشق در جامعه و مملكت حاكم شود تا افراد آن مجموعه بتوانند عشق و محبت را به اشتراك گذاشته و همگي از قانون محبت پيروي كنند؛ اگر اينگونه شد جامعهاي سعادتمند و متحد همراه با دستاوردهاي مادي و معنوي به دور از بيداد و پليدي و به دور از خشونت خواهيم داشت.